Heartsick Boy سلام. اومدم دوباره بنویسم. البته هر موقع وقتم زیاد باشه. این دفعه هر چی مینویسم به خاطر دلم هست، نه به خاطر اون کسی که نامگذاری این وبلاگ به خاطر اون بوده. پس ازش میخوام که هیچوقت به وبلاگم سر نزنه، چون این نوشته ها به اون ربطی نداره و واسه دلمه.
چند صباحی است که زندگیم چیزی جز حسرت و اشک و تنهایی نبوده. میدونم که سنم کمه و نباید این حرفها رو به این زودی بگم. درسته که ناسپاس بودم و هستم، اما بازم خدا رو شکر میکنم. آخه:بازم درسته که خیلی عیب در من هست مثلا عینکی ام اما بازم میتونم ببنیم و کور نیستم.درسته زیبا نیستم اما بازم مثل همه ی اون زیبارویان، بنده ی خدا هستم. درسته بعضی وقتها حال و روحیم بد میشه، درسته که... اما سرطان ، دیابت و ...ندارم . میتونم راه برم. حرف بزنم. کما اینکه تعدادی هستند که از اینها بی بهره اند(که امیدوارم خدا همشون رو شفا بده). همونطوری که از اسمم هم میتونید بفهمید من تنهام. حتی یه دوست صمیمی هم ندارم و حالا حالاها نداشتم اما امیدوارم خدا رو داشته باشم و با کارهایی که میکنم فاصله ی بین خودم و خدا رو هر چه زیاد تر نکنم. همیشه از خودم و کارهایی که کردم و میکنم ناراضی بودم و هستم. حتی از همین دوباره اومدن به وبلاگ و نوشتن هم راضی نیستم ، چون ممکنه ... بگذریم. چون همیشه باید گذشت.